یه زمانهایی بود که تو کشور غریب، به مشکلهایی برمیخوردم و شدیدا نیاز به کمک خدا داشتم... حتی اقامتم به مشکل خورد... ماهها نشسته بودم و بخدا اعتراض میکردم که چرا الان که باید حرف بزنی ساکتی؟! ... پس کجاست اون انجام وظیفه راهنماییت!... الآن نیازت دارم...
توقع داشتم مثل یه پدر مهربون بیاد تو خوابم باهام صحبت کنه و این جور فکرها... خیلی سخت گذشت حتی مریض شدم اما صدای خدا در نیومد... پس خودم پا شدم و "با کمک شرایط پیش اومده" حلشون کردم...
و بصورت معجزهآسایی برای من بهشتیترین قسمت زندگیم ایجاد شد... لوکسترین زندگی و شادترین سفرها رو در رویاییترین جاهای اروپا تجربه کردم... و همزمان به اذعان بعضی از اساتید داخلی و خارجی بهترین و علمیترین رساله دکتریو تو زمینه خودم نوشتم... با لذت تمام... ولی این سوال برام باقی موند که خدا چرا باهام حرف نزد؟...
بعدا فهمیدم خدا پدر مهربونی نیست که مستقیم حرف بزنه... راهنمایی خدا رو باید تو سیستم جهان میدیدم... توی متن زندگی... "تو همون شرایط پیش اومده"...گاهی خدا از طریق مشکلاتم با من حرف میزده... و گاهی از طریق یه حس در لحظهی اقدام... بعدا فهمیدم خدا تو همین اتفاقهای اطراف من بوده نه جدای ازونها... که خدا مستقیما با هیچ بشری حرف نمیزنه (سوره شوری آیه ۵۱)
پینوشت: عکس مربوط به استان ورونا در ایتالیا
اگه میخواهید کاملتر و منسجم در مورد "مکانیزم عملکرد جهان" بدونین توصیه میکنم حتما جلسه اول، دوم و سوم از "دوره مدیریت استراتژیک پیشرفته" رو تهیه کنید😊
بله، میخواهم جلسه اول دوره مدیریت استراتژیک رو داشته باشم... برای اطلاعات بیشتر اینجا کلیک کنید
دیدگاه خود را بنویسید